قوله تعالى یا بنی إسْرائیل ابتداى قصه بنى اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه. اول منتهاى خود و نواختهاى خود و ریشان یاد کرد آن گه گلهها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بنی إسْرائیل مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بنی آدم ذکر پسران و دختران در آن داخلاند، و عرب بسیار گوید و اخوانى و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکى دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسى و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جاى ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوباند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنى اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار مىشدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر مىتوانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبرى که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبرى است از پیغامبران بنى اسرائیل. معنى این همه عبد الله است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.
یا بنی إسْرائیل ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکروا نعْمتی التی أنْعمْت علیْکمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلى الله علیه و آله و سلم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکروا یاد دارید فراموش مکنید آن نواختها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و من و سلوى بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کردهاید پیمان واشما بستهام، و ذلک فى قوله تعالى و إذْ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الْکتاب لتبیننه للناس و لا تکْتمونه میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت و أوْفوا بعهْدی أوف بعهْدکمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزل القرآن فى مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یوتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أولئک یوْتوْن أجْرهمْ مرتیْن و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فباو بغضب على غضب آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت و إیای فارْهبون. گفتهاند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
و آمنوا بما أنْزلْت و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! و لا تکونوا أول کافر به یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى و لیحْملن أثْقالهمْ و أثْقالا مع أثْقالهمْ و قال صلى الله علیه و آله و سلم «من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة، و من سن سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة
و روا بشد که أول کافر به باینها کنایت از توریة نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اول کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
و لا تشْتروا بآیاتی ثمنا قلیلا این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید و الْآخرة خیْر لمن اتقى
و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلک بأنهم اسْتحبوا الْحیاة الدنْیا على الْآخرة و قال تعالى بلْ توْثرون الْحیاة الدنْیا و قال تعالى أولئک الذین اشْتروا الْحیاة الدنْیا بالْآخرة الآیة. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مىترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علم مجانا کما علمت مجانا و قال تعالى لنبیه ع قلْ ما أسْئلکمْ علیْه منْ أجْر.
و إیای فاتقون میگوید از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت من خاف الله خوف الله منه کل شیء، و من لم یخف الله خوفه من کل شیء اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسماند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تلْک الْجنة التی نورث منْ عبادنا منْ کان تقیا و لا تلْبسوا الْحق بالْباطل گفتهاند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفتهاند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفتهاند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستادهاند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
الله تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستادهاند بهر رنگى که خلقاند و لهذا
قال صلى الله علیه و آله و سلم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفتهاند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البر و هما فى الجنة، و ایاکم و الکذب فانه یهدى الى الفجور و هما فى النار.»
و تکْتموا الْحق اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. و أنْتمْ تعْلمون و خود میدانید در کتاب خواندهاید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفتهاند: یکى از آن معانى الله است جل جلاله و ذلک فى قوله تعالى و لو اتبع الْحق أهْواءهمْ و فى قوله تعالى و تواصوْا بالْحق، اى بالله انه واحد جل جلاله. دوم حق بمعنى قرآن است، چنانک الله گفت حتى جاءهم الْحق و رسول مبین و قال تعالى فلما جاءهم الْحق منْ عنْدنا قالوا إن هذا لسحْر مبین، و قال تعالى بلْ کذبوا بالْحق لما جاءهمْ، فلما جاءهم الْحق منْ عنْدنا. سوم حق است بمعنى اسلام چنانک گفت و قلْ جاء الْحق و زهق الْباطل و چهارم حق است بمعنى عدل چنانک گفت افْتحْ بیْننا و بیْن قوْمنا بالْحق اى بالعدل، و قال تعالى یوْمئذ یوفیهم الله دینهم الْحق یعنى حسابهم العدل، و یعْلمون أن الله هو الْحق الْمبین اى العدل البین. پنجم حق است بمعنى توحید چنانک گفت بلْ جاء بالْحق و صدق الْمرْسلین، جاى دیگر گفت أمْ یقولون به جنة بلْ جاءهمْ بالْحق ششم حق است بمعنى صدق چنانک در سورة یونس گفت وعْد الله حقا اى صدقا فى المرجع الیه و یسْتنْبئونک أ حق هو یعنى أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قوْله الْحق یعنى الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلک بأن الله هو الْحق و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثم ردوا إلى الله موْلاهم الْحق هشتم حق است بمعنى مال چنانک در سورة البقرة گفت و لْیمْلل الذی علیْه الْحق اى المال. نهم حق است بمعنى اولى چنانک گفت و نحْن أحق بالْملْک منْه دهم حق است بمعنى حظ چنانک گفت فی أمْوالهمْ حق معْلوم اى حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنى نبوت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و ذلک فى قوله تعالى و لا تلْبسوا الْحق بالْباطل و تکْتموا الْحق و أنْتمْ تعْلمون.
و أقیموا الصلاة میگوید نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اذا احزنه امر فزع الى الصلاة هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم بو هریره را دید که از درد شکم مىنالید و بر وى در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصل فان فى الصلاة شفاء و قال صلى الله علیه و آله و سلم «خیار عباد الله الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر الله عز و جل».
و آتوا الزکاة زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت «و الله لا افرق بین ما جمعه الله عز و جل» و الله که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنى نماز و زکاة.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنى زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء الله.
و ارْکعوا مع الراکعین بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت و قوموا لله قانتین قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. و تقلبک فی الساجدین سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفتهاند و ارْکعوا مع الراکعین حث است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صح عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم انه قال «تفضل صلاة الجمیع على صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».
و روى «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذ بسبع و عشرین درجة»، و روى «فضل صلاة الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجة»
و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فى الصلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصلاة حتى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلیها ثم ینام»
و قیل فى قوله و ارْکعوا مع الراکعین اى کونوا فى امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذ و عن الاثنین ابعد.
أ تأْمرون الناس بالْبر میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مىگویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مىشکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمىکنید؟
روى عن النبی صلى الله علیه و آله و سلم انه قال «مررت لیلة اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هولاء یا جبرئیل؟ قال هولاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم و أنْتمْ تتْلون الْکتاب أ فلا تعْقلون
و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا الله فى الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أ تأْمرون الناس بالْبر و تنْسوْن أنْفسکمْ دیگر لم تقولون ما لا تفْعلون کبر مقْتا عنْد الله أنْ تقولوا ما لا تفْعلون سدیگر و ما أرید أنْ أخالفکمْ إلى ما أنْهاکمْ عنْه. و قیل فى معنى الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به قال النبى ع «یبصر احدکم القذاة فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:
و تبصر فى العین منى القذى
و فى عینک الجذع لا تبصره
و أنْتمْ تتْلون الْکتاب معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او مىیابید و میخوانید. أ فلا تعْقلون در نمىیابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یومنون فانزل الله هذه الآیة توبیخا لهم.
و اسْتعینوا بالصبْر و الصلاة مجاهد گفت این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء الله تعالى.
بعضى مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلماناناید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتعینوا على ذلک بالصبْر على الطاعة و الصبر على المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مىباید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت و اسْتعینوا بالصبْر و الصلاة مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى و اصْبرْ على ما یقولون و سبحْ بحمْد ربک و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها الله، و مونة، کفاها الله، و اجر ساقها الله، ثم نزل و صلى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر الله عز و جل.
و اسْتعینوا بالصبْر و الصلاة و إنها لکبیرة این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إلا على الْخاشعین اى الخائفین المومنین حقا، مگر بر ترسندگان و مومنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سر، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الذین یظنون ظن را دو معنى است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إنی ظننْت أنی ملاق حسابیهْ و ظن داود أنما فتناه إنْ ظنا أنْ یقیما حدود الله و ظن بمعنى شک آنست که گفت إنْ نظن إلا ظنا و ما نحْن بمسْتیْقنین و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار الله امید ندارد و از رسیدن بر الله بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار الله ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر الله ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر الله رسد و آن بیگانه رانده هم بر الله رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: اما بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید
یوتى بالرجل یوم القیمة فیقول الله الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلى یا رب قال هل ظننت انک ملاقى؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنى»
این خطاب هیبت است که الله تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعبتر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ بالله من غضب الله و سخطه.
اما بنده مومن الله را بصفت رضا بیند، و سخن الله بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول «یدنو المومن من ربه عز و جل حتى یضع کنفه علیه، فیقرره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انى سترتها فى الدنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بنی إسْرائیل شرح این آیة رفت. و اتقوا یوْما این همچنانست که گفت و اخْشوْا یوْما لا یجْزی والد عنْ ولده میگوید بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت یوْم لا ینْفع مال و لا بنون نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یوْم لا یغْنی موْلى عنْ موْلى شیْئا و لا همْ ینْصرون و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لکل امْرئ منْهمْ یوْمئذ شأْن یغْنیه یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فى قوله له تعالى فلا أنْساب بیْنهمْ یوْمئذ و قال تعالى تذْهل کل مرْضعة عما أرْضعتْ
و قالت عایشه یا رسول الله «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الا فى ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
و قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنساء من الرجال فقال رسول صلى الله علیه و آله و سلم «یا عائشة ان عن ذلک لشغلا»
و لا یقْبل منْها شفاعة جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت و لا یقْبل منْها شفاعة. تقبل بتاء قراءة مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفتهاند، و لا یقْبل منْها شفاعة معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت منْ ذا الذی یشْفع عنْده إلا بإذْنه و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى دادهاند، گفت
«لیس من نبى الا و قد اعطى دعوة مستجابة و انی اختبأت دعوتى شفاعة لامتى»
و قال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
و لا یوْخذ منْها عدْل اى فدیة. و منه قوله تعالى و إنْ تعْدلْ کل عدْل اى و ان تفد کل فدیة لا یوخذ منها. و سئل النبى صلى الله علیه و آله و سلم عن الصرف و العدل فقال «الصرف التوبة، و العدل الفدیة»
معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
و لا همْ ینْصرون و ایشان را بر الله یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.